دلنوشته های مادرانه

ما اومدیم

بالاخره قسمت شد تا من از وروجکام بنویسم . روزهای گذشته خیلی سرم شلوغ بود و دست و دلم به نوشتن و حتی نت گردی نمیرفت . ولی الان که سروش خان از بی خوابی بیهوش شده و یلدا گلی مشغول دیدن باب اسفنجیه, بهترین فرصته که تنبلی رو کنار بذارم و مشغول تایپ کردن بشم. حالا بریم لباس فرم مدرسه یلدا گلی رو یک ماهی میشه گرفتم اینم  اولین پرو لباس توسط خواهر و برادر     اولین باری که پسرک بدون شیر خوردن خوابید   یادم نیست کجا میخواستیم بریم ولی پسرک رفت دوربین رو آورد و اصرار داشت ازشون عکس بگیرم   بدون شرح   یه عد د پسرک گیر کرده در صندلی ...
21 بهمن 1393